بنياد مسيحي ايرانيان
new

گزیده‌ای کوتاه از زندگی کشیش حسین سودمند

 

کشیش سودمند در تاریخ ۳۰ ژوئن سال ۱۹۵۱ در خانواده‌ای مذهبی در شهر مشهد چشم به‌جهان گشود. در کودکی پدر و مادرش از هم جدا شدند و بنابراین سرپرستی او را مادرش برعهده گرفت. به شهادت خود ایشان، آنچه او را از همان اوان کودکی نسبت به مسیحیت کنجکاو کرد، واقعه‌ای بود که در سن ۷ سالگی برایش اتفاق افتاد.

در نزدیکی شهر ایشان دهکده‌ای بود که اکثر ساکنان آن را افراد کلیمی و مسیحی تشکیل می‌دادند. هر بار که اهالی این دهکده برای کشیدن آب به چاهی که در نزدیکی محل سکونت برادر سودمند بود می‌رفتند، ایشان و دوستان هم‌سن و سال‌شان به‌سوی آن‌ها سنگ پرتاپ می‌کردند و آنان را نجس می‌خواندند. یکی از روزها که طبق معمول به سنگ‌اندازی مشغول بودند، برادر سودمند با سنگ سطل یکی از زنان مسیحی را ‌شکست. اما به‌هنگام فرار پایش به تخته‌سنگی گیر ‌کرد و محکم به زمین افتاده، ‌به‌شدت زخمی ‌شد. ناگاه او آن خانم مسیحی را دید که به‌سویش می‌آید، و به‌تصور اینکه عن‌قریب کتک مفصلی نیز از او خواهد خورد از ترس قالب تهی کرد. اما در کمال حیرت دید که آن زن مسیحی به طرفش آمده، او را در آغوش گرفت و زخم وی را شست و پانسمان کرد. برادر سودمند چنین محبتی را به‌عوض نفرت هیچگاه فراموش نکرد، و تصویر بسیار مثبتی از مسیحیان در ذهنش نقش بست.

برادر سودمند دوران سربازی را در شهر اهواز گذراند و ظاهراً پس از مدتی به‌شدت بیمار ‌شد. دوستی ارمنی داشت که مرتب به او سرکشی می‌کرد و جویای حالش بود. برادر سودمند از طریق این دوست مسیحی پیام انجیل را ‌شنید و بدان لبیک ‌گفت. پس از دوران سربازی به مشهد باز‌گشت، اما وقتی خانواده‌اش از ایمان آوردن او باخبر شدند او را از منزل اخراج ‌کردند، بنابراین ایشان به اصفهان ‌رفتند و در بیمارستان مسیحی آنجا مشغول کار ‌شدند.

در نزدیکی بیمارستان، یک مؤسسۀ نابینایان نیز بود که توسط مسیحیان اداره می‌شد. برادر سودمند هر از گاه از این مؤسسه بازدید می‌کرد و عاقبت در سن ۲۹ سالگی با یکی از شاگردان نابینای این مؤسسه به‌نام دوشیزه مهتاب نوروش که مسیحی بسیار خوبی بود پیوند ازدواج ‌بست، که ثمرۀ آن چهار فرزند بود. برادر سودمند پس از ازدواج کماکان در بیمارستان مسیحی اصفهان مشغول کار بود و هم‌زمان در کلیسای اصفهان نیز خدمت می‌کرد. اما با آغاز انقلاب و اخراج ایشان از بیمارستان مسیحی اصفهان در سال ۱۹۷۹، به‌اتفاق خانواده به مشهد نقل مکان کردند و به‌زودی در منزل مسکونی خودشان کلیسایی تأسیس نموده، به بشارت و شبانی ایمانداران آن شهر پرداختند. با گسترش کار خدا در مشهد، رفته رفته بر فشارها نیز افزوده شد و به‌زودی کلیسای مشهد تعطیل گردید

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish. پذیرفتن ادامه

Translate »